در این برگه به مرور کامل محتوای کتاب زندگی به افق آگاهی پرداخته‌ایم تا آگاهانه برای خرید این کتاب تصمیم بگیرید.

پیش گفتار و مقدمه

  • اگر خواهان زندگی بهتر، موفقیت بیشتر، کامیابی و آرامش بیشتر هستید باید حاضر باشید که بهای آن را بپردازید؛ هیچ چیز راحت و رایگان به دست نمی‌آید. موفقیت و کامیابی را نمی‌شود به ارث برد اما می‌توان آن را آموخت.
  • دنیای بیرون شما، پژواک داشته‌های درونی‌تان است: اندیشه، شخصیت و نگرش؛ اگر خواهان تغییر در دنیای بیرونتان هستید، ابتدا باید به تحول در دنیای درونتان بیاندیشید. ما مثل آهوی حکایت هندی می‌مانیم که سرگردان در همه جای جنگل دنبال بوی خوشی که به مشامش می‌رسد می‌گردد ولی علیرغم همه دوندگی‌ها و خستگی‌هایش، نمی‌تواند آن را بیابد! چون بوی خوش ختن از درون خودش ساطع می‌شود.

فصل اول: اندیشه نو … زندگی نو

  • کیفیت و عمق زندگی مهم‌تر است تا طول زندگی! ممکن است عمر نوح کنیم ولی باز غُر بزنیم که چقدر زود تمام شد.
  • فقر، بی‌پولی نیست؛ جهالت است.

به قول دکتر علی شریعتی، فقر گرسنگی نیست، فقر عریانی نیست، فقر چیزی را نداشتن است اما آن چیز پول نیست، طلا و غذا هم نیست. فقر همان گرد و غباری است که بر کتابهای فروش‌نرفته یک کتاب‌فروشی می‌نشیند. فقر کتیبه سه‌هزارساله‌ای است که روی آن یادگاری نوشته‌اند. فقر شب را بی‌غذا سرکردن نیست، فقر روز را بی‌اندیشه سرکردن است!

  • انتظار غلط متداول این است که کسی از بیرون بیاید و همه مسأله‌های ما را حل کند؛ فرافکنی یعنی گناه را گردن دیگران انداختن، مشکلی را حل نمی‌کند.

ما انسان‌های پرتوقعی هستیم بدون اینکه سهم خودمان را در ناکارآمدی‌های زندگی شخصی و اجتماعی معلوم کرده باشیم.

در حالیکه برای دستیابی به زندگی خوب و تحقق اهداف و آرزوهایمان، باید از درون مسئولیتش را بپذیریم. ما خودمان مسئول خوب و بد زندگی‌مان هستیم.

ای کاش کنار میدان آزادی، میدانی هم با نام “مسئولیت” می‌ساختیم تا یادمان نرود که آزادی بدون مسئولیت‌پذیری حاصل نمی‌شود و اگر هم محقق شود، همه چیز را به آتش می‌کشد!

دکمه سفارش خرید

فصل دوم: پویایی و چالش‌های زندگی

  • برای موفق بودن باید به خودتان ایمان داشته باشید؛ مهم نیست دیگران درمورد شما چگونه فکر می‌کنند؛ آنچه اهمیت دارد این است که خودتان چه فکری درباره خودتان می‌کنید.

همه انسان ها در زندگی با مسائل و چالشهای زیادی مواجه هستند. مهمترین پیشنیاز شادی و برخورداری از حال خوش در زندگی، داشتن مهارت حل مسأله می‌باشد؛ شادی و حال خوب در زندگی به معنای نداشتن مسأله نیست بلکه به معنی برخورداری از قدرت حل مسأله است.

فصل سوم: رمز موفقیت و پیشرفت جوامع

  • مهم نیست که وضعیت اقتصادی‌تان چگونه است؛ همه آنچه را که برای موفقیت و کامیابی نیاز دارید در درونتان نهفته است. کافی است آنها را کشف و شکوفا سازید…

تا حالا چند بار در ترافیک نفس‌گیر روزهای تعطیل شمال کشور گرفتار شده‌اید؟ تا حالا به این فکر کرده‌اید که چرا کیفیت کار و محصولات و خدمات در کشورمان خیلی خوب و قابل رقابت در سطح جهانی نیست؟ چرا ما در بازارهای اقتصادی جهان، فاقد یک برند معتبر همانند سامسونگ، سونی و هوآوی هستیم؟ هیچ فکر کرده‌اید که چرا با وجود افزایش روز به روز دانشجویان و دانش‌آموختگان تحصیل‌کرده در مقاطع کارشناسی ارشد و دکتری و آمار خیره کننده رتبه کشورمان در ارایه مقالات علمی در نشریات بین‌المللی، ولی کماکان شاهد کج‌رفتاریهای اجتماعی فراوان در جامعه هستیم؟ هیچ فکر کرده‌اید که چرا میزان تولید زباله در کشورمان سه برابر استاندارد جهانی است؟ آیا می‌دانستید که در ایران روزی بیش از پنجاه هزار تن زباله تولید می‌شود؟! آیا فکر کرده‌اید که چرا ما از نظر آمار تلفات جاده‌ای در بین 190 کشور، جزو ده کشور آخر هستیم؟!

واقعیت این است که تفاوت جوامع با هم نه به  ثروت و منابع طبیعی‌اش وابسته است، و نه تعداد جمعیت‌اش، و نه گستردگی جغرافیایی‌اش، و نه تعداد افراد تحصیل‌کرده‌اش؛ بلکه به منش و نگرش افرادش بستگی دارد: به باورها و ارزشهایی که قلباً به آن پایبندند و به سطح آگاهی و اندیشه و در یک کلام شخصیت واقعی‌شان نه شخصیت ظاهری‌شان!

فصل چهارم: مراحل رشد و توسعه افراد

  • شکل‌گیری شخصیت انسان سه مرحله دارد: طلایی (زیر ده سال؛ که اندیشه و بذر تحول و توسعه افراد در این دوره باید کاشته شود)، نقره‌ای (ده تا بیست سال: که افراد بیشتر تأثیر می‌پذیرند آنهم از دوستان و هم‌سن و سالان خود)، برنزی (بعد از بیست سالگی: که نه می‌توان بذری را در وجود افراد کاشت و نه اینکه تأثیر می‌پذیرند؛ در این مرحله فقط امکان تغییر و تحول وجود دارد، آنهم اگر خودشان بفهمند و بخواهند)

عمده شخصیت افراد در عنفوان کودکی و نوجوانی شکل می‌گیرد، آنهم وقتی که از رشادت عقلی چندانی برخوردار نیستند!

داگلاس نورث برنده نوبل اقتصادی می‌گوید: اگر می‌خواهید بدانید کشوری توسعه می‌یابد یا نه، اصلاً سراغ فناوری، کارخانه و ابزاری که استفاده می‌کند نروید، اینها را به راحتی می‌توان خرید یا دزدید یا کپی کرد!! برای دیدن توسعه بروید سراغ دبستانها و پیش‌دبستانها؛ ببینید آنجا بچه‌ها را چگونه بار می‌آورند. مهم نیست چه چیزی آموزش می‌دهند، بلکه ببینید چگونه آموزش می‌دهند. اگر کودکان شما را پرسشگر، خلاق، صبور، دارای روحیه گفتگو، دارای تعامل و روحیه مشارکت و کار تیمی بار آوردند، اینها انسانها و شخصیتهایی خواهند شد که می‌توانند توسعه ایجاد کنند.

دکمه سفارش خرید

فصل پنجم: ارکان شخصیت و معجزه عادات

  • مراقب عادت‌هایی که در وجود بچه‌هایتان یا خودتان شکل می‌گیرد باشید چون سرنوشت افراد در گرو عادتهایی است که در وجودشان شکل می‌گیرد.

عادات آهسته‌آهسته تمام وجود فرد را دربر می‌گیرند و بدون آنکه فرد متوجه شود او را به عرش عزت یا به حضیض ذلت می‌کشانند.

بنابراین برای ایجاد تفاوتهای بنیادین و اساسی در زندگیمان، لازم نیست کارهای خارق العاده‌ای انجام دهید. فقط کافی است  انتخابهای کوچک و هوشمندانه‌ای داشته باشید و روی انجام و تکرار آنها به اندازه کافی  پایداری و ثبات قدم نشان دهید. آنوقت با  گذر زمان متوجه تأثیرات شگفت‌انگیزش در زندگیتان خواهید شد.

  • سطوح سه‌گانه شخصیت انسان: وابسته، متقابل و وابسته متقابل

شخصیت وابسته:

افرادی وابسته و منفعل هستند که همیشه دست روی دست می‌گذارند و صرفاً نظاره‌گر گذر زمان می‌باشند. هیچ تأثیری در اتفاق‌ها و رخدادهای زندگی‌شان ندارند. همه زندگی‌شان به شانس، اقبال و اتفاق وابسته است لذا نه امیدی به تداوم آن دارند و نه اراده‌ای برای تغییر و بهبود آن. این افراد، متکی بوده و می‌خواهند از طریق دیگران به خواسته‌های‌شان برسند. اگه به نحوه گفتارشان دقت کنید، همیشه گله و شکایت می‌کنند. زمین و زمان را نفرین می‌کنند. همیشه از وضع اقتصادی‌شان شاکی هستند؛ در عین حالی که هیچ تلاش و کوششی برای بهبودش نمی‌کنند؛ یا پدرانشان را مقصر می‌دانند که ارث و میراث زیادی برایشان به‌جا نگذاشته یا اینکه دولتمردان و زمامداران‌شان را مقصر می‌دانند که رفاه و معیشت خوبی را برایشان فراهم نکرده و یا اینکه بقیه را به چشم دزدانی می‌بینند که با خوردن حق آنها به همه چیز رسیده‌اند.

شخصیت مستقل:

افراد مستقلی هستند که برعکس افراد وابسته، همیشه امیدوارند که بتواننداتفاق خوبی را رقم بزنند، از ابتکارعمل لازم برخوردارند و از طریق تلاش خودشان به خواسته‌های‌شان می‌رسند.

این افراد، معنای عمیقی برای زندگی قائل هستند و برای خودشان رسالت معنی‌داری دارند. هر روز صبح را با امیدی مثال‌زدنی از خواب برمی‌خیزند و از لحظه‌لحظه عمرشان در جهت تحقق اهداف و مقاصدشان استفاده می‌کنند. اولویت‌های زندگی‌شان را می‌شناسند و اسیر روزمرگی و تکرارهای بی‌خاصیت نیستند. بیش از درمان، به پیشگیری می‌پردازند و با دوراندیشی و سرمایه‌گذاری کافی، از غافلگیری خود در آینده می‌کاهند. زندگی برای این تیپ از افراد یک هندوانه سربسته نیست که همه امورش وابسته به شانس و اتفاق باشد.

شخصیت وابسته متقابل:

افرادی که از این سطح از شخصیت برخوردارند، از مناعت طبع بالایی برخوردار بوده و برخورداری و پیروزی دیگران را مانعی برای خوشبختی خود نمی‌پندارند. در تعاملات اجتماعی، به جای آرزوی بدبختی و شکست برای دیگران، تلاش می‌کنند جایگاه واقعی خود را به دست بیاورند. موفقیت و پیروزی خود را در شکست دیگران جستجو نمی‌کنند.

به برکتِ داشتن نگرش این‌چنینی، به گسترش اعتماد و همدلی کمک شایانی کرده و سرمایه اجتماعی توسعه می‌یابد. لذا افرادی که در این سطح قرار می‌گیرند، قادرند با گره‌زدن قابلیتها و شایستگیهای منحصربه فرد خود با دیگران، کارهایی را انجام دهند که هرگز هیچکدام از طرفین به تنهایی قادر به انجامش نبوده‌اند. در این سطح از همکاری است که افراد مکمل هم شده و هم‌افزایی اتفاق می‌افتد . در این سطح از شخصیت است که افراد از “من‌بودن” خارج می‌شوند و “مابودن” را تجربه می‌کنند. در همین سطح است که به جای راه‌حل من و تو کردن، به‌اتفاق تلاش می‌کنیم تا به یک راه‌حل سومی دست پیدا کنیم که از هر کدام از راه‌‌حلهای من و تو به تنهایی، بهتر باشد!

دکمه سفارش خرید

فصل ششم: مدیریت انتظارات

  • حال خوش در زندگی همه چیز است. حال خوب آنقدر مهم است که ما آدمها هربار که به هم می‌رسیم، اولین چیزی که سراغش را از همدیگر می‌گیریم همین است؛ لذا اولین چیزی که از هم می‌پرسیم همین است که: حالتان چطور است؟
  • حال انسان زمانی خوب است که ارتباط مناسب و مطلوبی با خودش و عزیزان و اطرافیانش داشته باشد. هرجایی که مشکلی برای افراد ایجاد می‌شود، بی‌تردید یک رابطه خوب، مخدوش شده است.
  • ابهام و تعارض در انتظارات، هر رابطه‌ای را به چالش کشیده و مخدوش می سازد.

هرکدام از ما با انتظاراتی به انتخاب دوست، رفیق، همسر، شغل و حرفه‌مان اقدام می‌کنیم. یکی از مهمترین علل بروز مشکلات در روابط میان افراد در محدوده خانه، خانواده و محیط کار، انتظارات مبهم، غیرشفاف و برآورده‌نشده است. انتظارات متضاد و مغایر با هم درباره نقشها و اهداف، برای بسیاری از افراد تولید نگرانی و ناراحتی کرده و بر شدت استرس و نگرانی‌های موجود در روابط فیمابین می‌افزاید.

فصل هفتم: اصول ازدواج موفق

  • قبل از ازدواج: انتخاب درست همسر

خیلی‌ها این نقطه مهم و سرنوشت‌ساز را جدی نگرفته و با ندانم‌کاریهای خود یک عمر پشیمانی سخت قابل جبران را به خود، خانواده و اطرافیانشان تحمیل می‌کنند. توهّم رایجی که بین بسیاری از جوانان هنگام تصمیمگیری برای ازدواج و تشکیل زندگی مشترک وجود دارد، این است که  همسرم پس از ازدواج، با عشق تغییر خواهد کرد! با بچه‌دار شدن حتماً درست خواهد شد!! جسارتاً این طرز تفکر، حماقت محض و نوعی خودکشی احمقانه است.

متأسفانه آمار و ارقام حاکی از آن است که بیش از نیمی از ازدواجها منجر به طلاق و جدایی می‌شود! در کشور ما طلاق عاطفی را نیز باید به این مهم افزود زیرا به دلایل فرهنگی و کراهتی که افراد و خانواده‌های آنها برای طلاق و متارکه قائل هستند و ترس و نگرانی از حرف و حدیثهای پس از جدایی، افراد رسماً از هم جدا نمی‌شوند ولی عشق و علاقه چندانی هم بین آنها برقرار نبوده و قادر به برآوردن بخصوص نیازهای روحی و روانی یکدیگر نمی‌باشند.

ریشۀ یک زندگی مشترک خوب و پایدار بیش از همه و پیش از همه به میزان سازگاری شما با همسرتان بستگی دارد.

  • پس از ازدواج: توهم مثبت؛ رمز خوشبختی پایدار زندگی زناشویی

از همسر خود با تمام وجود تعریف و تمجید کنید حتی در حوزه‌های ناکارآمدی‌اش با دلایل توجیه کننده، نقاط ضعفش را به یک نقطه مثبت تبدیل کنید. در این صورت فرصت بسیاری در چشیدن شادی و پایداری ازدواج را برای خود هموار ساخته‌اید.

عشق با توهم مثبت آغاز می‌شود؛ پس اگر نقصی در همسر خود دیدید، آن را بزرگنمایی نکنید. دور آن خط بکشید. نامی برایش نگزینید. بکوشید تا ویژگیهای مثبت وی را در برابر این کاستی قرار دهید. هنگام رویارویی با کاستی‌های همسرتان، آن را در مغزتان به صورت یک توانمندی بازسازی کنید.

آنگاه در عمل ببینید که چگونه این رویکرد می‌تواند کمک شایانی به شما بکند؛ با این کار حتماً به همسرتان هم کمک خواهید کرد و البته به فرزندانتان هم!

دکمه سفارش خرید

فصل هشتم: اصول نوین تعلیم و تربیت فرزندان

  • دانش‌آموزان، آینده هر ملتی هستند…

ما برای داشتن یک جامعه خوب و متعادل به انسانهایی نیازمندیم که تک‌ساحتی نباشند؛ هوش، همه زندگی نیست. افراد با هوشِ تک‌بعدی، انسانهای ریزمغز و روان‌رنجوری هستند که قدرت چندانی در توسعه جامعه ندارند.

مغز اجتماعی آدمها باید کارکند؛ المپیاد، کنکور، فوق لیسانس، دکتری، مطب، دانشگاه، اتاق عمل خیلی مهم است، اما جامعه نمی‌شود! خانواده، جامعه است. جامعه‌ای که خانواده نداشته باشه با هرچند تا تحصیلکرده، مطب و آزمایشگاه نمی‌تواند به معنی واقعی و پایدار کلمه، توسعه پیدا کند.

جامعه ما کج‌کارکردیهای بسیاری دارد. عمده کج‌تابیهای جامعه ما به این دلیل است که جامعه ما یک جامعه بی‌کودکی است. بذر تحول و توسعه در دوران کودکی در وجود بچه‌هایمان باید کاشته شود تا امکان تحول و توسعه در بزرگسالی مهیا و ممکن باشد. بهترین سرمایه، سرمایه ملی است؛ یعنی کودکانمان؛ کودکان یعنی شعور جامعه.

در سال 1947 ژاپن در جنگ جهانی دوم شکست می‌خورد. هیروشیما بمب اتم می‌خورد. ناکازاکی ویران می‌شود. ژاپن نه نفت دارد نه گاز. دور و برش هم آب است، جزیره است. سالی هزاران زلزله در آنجا اتفاق می‌افتد. ژاپن فاقد ارتش است، چون ارتشش توی ذهن بچه‌هایش می‌باشد.

اگرچه ژاپن در جنگ جهانی دوم تقریباً همه چیزش را از دست داد ولی “معلم” داشت؛ ژاپنی‌ها معتقدند که خانه‌ها را باید کوچک ولی مدارس را بزرگ ساخت!

  • تعلیم و تربیت فرزندانمان خیلی مهمتر از آن است که آن را فقط به آموزش و پرورش بسپاریم.

برای داشتن یک خانواده و جامعه خوب، هوش کافی نیست. شعور و خرد مهمتر است. در نبود شعور و خرد، توهّم در جامعه گسترش پیدا می‌کند. توهّم هم بت می‌سازد و بت‌پرستی به دنبال می‌آورد. انسانهای اولیه از روی بی‌شعوری، توهّم می‌زدند و بت می‌پرستیدند. امروز هم جامعه ما از پول، بت می‌سازد و مال و اموالش را می‌پرستد. بعضی‌ها هم از تقدس بت می‌سازند و تعصب خشک‌شان را می‌پرستند.

ما بدون شعور و خرد نمی‌توانیم مسأله حل کنیم و شادی واقعی و اصیل در حل مسأله است. منظورم شادی و عربده کشی‌های ناشی از مست‌کردن نیست؛ الکی خندیدن و مسخره کردن و اکستازی مصرف کردن نیست؛ احمقانه و از روی نادانی خندیدن نیست. بلکه منظورم شادی و سرور درونی است.

جامعه ما تا شعور پیدا نکند، کماکان از ترافیک رنج می‌برد، از تحصیل به مدرکش بسنده می‌کند، مریض را به چشم پول می‌بیند و با سلامتی دیگران نردبان ثروت می‌سازد. جامعه ما تا شعور لازم را پیدا نکند، از زمین و زمان گلایه‌مند است، همه جامعه طلبکار و شاکی هستند. بدون کار و تلاش دنبال رفاه و توسعه می‌گردد و بدون کاشتن می‌خواهد درو کند و راه صدساله را یک‌شبه برود.

  • اهمیت نقش والدین در الگوبودن برای بچه‌هایشان: بچه‌ها به شدت با والدین خود همزادپنداری کرده و از آنها پیروی می‌کنند. پس آگاه باشیم که رفتار روزانه ما بالاترین تأثیر را بر زندگی فرزندانمان می‌گذارد!

ما الگوی بچه‌هایمان هستیم. چیزی را که در ما می‌بینند، حتی بیش از آن چیزی که به آنها می‌گوییم، در آنها تأثیر دارد. شما نمی‌توانید از بچه‌تان بخواهید کار خوبی را انجام دهد درحالی که خودتان در عمل نسبت به آن موضوع بی‌توجه و اهمال‌کار هستید. شما نمی‌توانید خود واقعی‌تان را پنهان کنید یا رویش نقاب بکشید. علیرغم همه سعی و تلاشی که برای حفظ ظاهرتان می‌کنید، واقعیت این است که امیال و ارزشها، باورها و احساسات شما از هزار راه سر بر می‌آورند و به معرفی شما می‌پردازند. بیش از آن چیزی که مدام به بچه‌هایتان گوشزد می‌کنید و بر آن تأکید می‌ورزید، آنچه را که هستید به بچه‌هایتان یاد می‌دهید. به همین دلیل است که “الگو بودن” ریشه و اساس تعلیم و تربیت فرزندان محسوب می‌شود. از بدِ حادثه اطرافیان‌تان آنچه را که از شما می‌بینند، بیش از آنچه که می‌گویید را باور دارند. والدین چه بخواهند و چه نخواهند، اولین الگوی فرزندان خود محسوب می‌شوند.

اگر خوب دقت کنید می‌توانید تمام نقاط ضعف خودتان را در فرزندانتان مشاهده کنید. این امر به ویژه هنگام اختلاف‌نظرها و منازعات اجتماعی کاملاً مشهود است. برای مثال پدر و مادری که بر روی هر مسأله کوچک و بزرگی با همدیگر بگومگو دارند و شوهر همیشه با اوقات‌تلخی خانه  را ترک می‌کند؛ و یا پدری که هنگام عبور از چهارراه همیشه با راننده‌های دیگر بر روی حق تقدم، جر و بحث و مشاجره می‌کند، طبیعتاً بچه‌هایش هم نمی‌توانند یاد بگیرند که هنگام بازی با اسباب‌بازیهای‌شان، با هم مدارا کنند لذا یا نمی‌توانند با هم بازی کنند و یا اینکه بازی‌شان همیشه با جنگ و دعوا خاتمه پیدا می‌کند! و جالب این است که مادر خانواده گیج و مبهوت از اینکه چرا بچه‌هایش یاد نمی‌گیرند که آرام و مهربان در کنار هم با اسباب‌بازیهای‌شان بازی کنند!

دکمه سفارش خرید

فصل نهم: اصول نوین اداره مؤثر کسب‌وکار

  • مهمترین عامل موفقیت یک کسب‌وکار، انتخاب درست کارکنانش می‌باشد. قد یک کسب‌وکار نمی‌تواند بلندتر از قد کارکنانش باشد.

اولین و اهرمی‌ترین کار یک مدیر برجسته ، دقت لازم در انتخاب افراد است. مدیر با این کار خشت اول کسب‌وکار خود را می‌گذارد. اگر مدیر در انتخاب افراد شایسته و مناسب و سپردن کار و حرفه شایسته و مناسب به آنها، تعلل نماید، تمام کسب و کارش با تهدیدی خانمان‌سوز مواجه خواهد شد.

  • بهترین مدیر کسی است که اجازه دهد هر کسی بهترین خودش باشد. موفقیت چشمگیر افراد در کارشان، مهمترین دغدغه مدیران خوب می‌باشد.

بزرگترین چالش مدیران برجسته این است که هریک از کارکنان، بهترین خودشان باشند و هرچه بیشتر در کارهایشان بدرخشند؛ افراد و پیروزی آنها در مرکز دایره توجه مدیران برجسته است.

  • تعادلهای استراتژیک در اداره مؤثر کسب‌وکار

اداره مؤثر یک کسب‌وکار آنقدرها هم که فکر می‌کنید ساده و شسته و رفته نیست و این چالش از ویژگیهای منحصربه‌فرد کارآفرینی است. آنچه که یک کسب‌وکار را جذاب و پرهیجان می‌کند، چالشهای ناشی از تعادل‌های راهبردی است که باید از آنها مراقبت شود. هرگاه هر یک از این تعادل‌های اساسی از تنظیم خارج شوند، کسب‌وکار دچار مسأله می‌شود. مدیر همانند بندبازی است که همواره باید تعادل کسب‌وکارش را روی مسیر باریک عقلانیتهای پایه کسب‌وکار حفظ نماید. افراط و تفریط در هر یک از این دوگانه‌های راهبردی موجب انحراف ماشین کسب‌وکار از مسیر پرهیجان و پرچالش رقابتی  بازار خواهد شد. اگرچه مدیران برجسته هم گهگاه از این مسیر خارج می‌شوند اما به دلیل هوشمندی و اشراف کامل، به سرعت دست به کار شده و کسب‌وکار را به تعادل راهبردی خود برمی‌گردانند. نکته حائز اهمیت دیگر این است که تنظیم هیچکدام از این دوگانه‌های راهبردی، به تنهایی کفایت نمی‌کند. به عبارت دیگر مدیر همانند شعبده‌بازی است که در حال بازی با چندین توپ مختلف به طور همزمان می‌باشد و در حالی که بطور مداوم توپها را یکی پس از دیگری به هوا پرتاب می‌کند، باید تعادل خود را روی مسیر باریک کسب‌وکار رقابتی حفظ کند. برخی از مهمترین این تعادلهای راهبردی عبارتند از:

  • تعادل بین انجام کار توسط مدیر یا واگذاری و تفویظ اختیار کامل
  • تعادل بین هزینه‌های کسب‌وکار و ارزشهای خلق شده
  • تعادل بین بهره‌برداری از بازار فعلی و نوآوری محصولات و خدمات رو به آینده
  • تعادل بین مسأله همکاری و هماهنگی میان افراد و کسب‌وکار
  • تعادل بین آموزش کارکنان و انتخاب درست افراد
  • تعادل بین شکست (ریسک) و یادگیری سازمانی
  • تعادل بین مشتریان بیرونی و درونی
  • تعادل بین هسته اصلی کسب‌وکار و کارهای حاشیه‌ای

دکمه سفارش خرید

فصل دهم: تحول، توسعه و موفقیت شخصی

  • افراد حرفه‌ای عاشق کارشان هستند و از انجام کاری که بر عهده دارند مشعوف می‌شوند.

واقعاً چه چیزی این دو دسته افراد را از هم تفکیک می‌کند؟ دسته ای که عاشق شغلشان بوده، دنیا را با کارهایشان تکان می‌دهند، صبح‌ها با ذوق و شوق از خواب برمی‌خیزند و از کارشان لذت می‌برند و دسته دیگر که  جمعیت هشتاد درصدی را شامل می‌شود، در زندگی مأیوس و ناامیدند و کارشان را با اکراه و زور انجام می‌دهند.

اکثر افراد گروه ناراضی کسانی هستند که خودشان کارشان را اننخاب نکرده‌اند. آن کار را دارند انجام می‌دهند، چون یا به توصیه والدینشان مشغول آن کارند و یا اینکه به توصیه دیگران و یا از سر ناچاری آن شغل را پذیرفته‌اند.

معدود افرادی که شامل گروه بیست‌درصدی می‌شوند، کارهایشان را با تمام اشتیاق انجام می‌دهند و بهترین خودشان قابل ظهور است. شناخت دقیق و فهم صحیحی از خودشان دارند؛ شایستگی‌های منحصربه‌فردشان را می‌شناسند و  هویت و رسالت تعریف شده‌ای برای خود قائلند.

باید عاشق کاری باشید که انجام می‌دهید زیرا کارکردن بدون علاقه، بسیار سخت است و عمرش بسیار کوتاه! اگر عاشق کارتان نباشید، شکست می‌خورید. یا عاشق کارتان باشید یا کار دیگری انجام دهید!

  • هیچکس در همه حوزه‌ها نابغه نیست؛ هرکسی فقط در برخی حوزه‌های محدود دارای هوشمندی بالایی است. رمز موفقیت آن است که بتواند خودش را در اطراف همان موارد محدود نگه دارد. (هرکسی را بهر کاری ساخته‌اند)

ماکی پلانک پس از دریافت جایزه نوبل فیزیک در سال 1981، به تور علمی دور آلمان رفت. هرجا دعوت می‌شد، همان سخنرانی‌اش را درباره مکانیک جدید کوانتوم ایراد می‌کرد به نحوی که بعد از مدتی، راننده پلانک سخنرانی او را حفظ شده بود. یک روز به پروفسور پلانک گفت اینکه هر روز بخواهی یک سخنرانی را تکرار کنید حتماً خسته‌کننده است. نظرت چیست که در مونیخ من به جای شما سخنرانی کنم؟ شما می‌توانید ردیف جلو بنشینید و کلاه شوفری مرا بپوشید. این کار برای هر دوی ما تنوع خوبی است. پلانک پذیرفت. بنابراین آن روز عصر، راننده پلانک سخنرانی طولانی‌ای راجع به مکانیک کوانتوم برابر حضاری شناخته‌شده ارایه داد. در اواخر ارایه‌اش، یکی از اساتید فیزیک بلند شد و سؤالی پرسید. راننده جا خورد اما کم نیاورد؛ خودش را عقب کشید و گفت: “هرگز فکر نمی‌کردم کسی در شهر مدرنی مثل مونیخ چنین سؤال ساده‌ای بپرسد! شوفر من جوابش را می‌دهد!”

چارلی مانگر یکی از بهترین سرمایه‌گذاران جهان، معتقد است که دو نوع دانش وجود دارد: اول، دانش واقعی که آن را در افرادی می‌بینیم که زمان و تلاش فراوانی را برای فهم یک موضوع صرف کرده‌اند. دوم، دانش شوفری؛ دانش افرادی که فقط وانمود می‌کنند چیزی را بلدند. دانش آنها مال خودشان نیست فقط طوطی‌وار کلمات شیوایی را به زبان می‌رانند طوری که انگار از روی نوشته می‌خوانند.

پس نکته مهم این است که هرگز نباید از حلقه شایستگی‌تان خارج شوید. در کنار انگیزه‌هایی که شما را به بیرون‌رفتن از حلقه شایستگی‌ تان تشویق می‌کند، وسوسه‌های قدرتمندی هم برای گسترده کردن آن وجود دارد. مهارتها از حوزه‌ای به حوزه دیگر منتقل نمی‌شوند. به عبارت دیگر ، هر مهارتی متعلق به حوزه خاص خود می‌باشد. یک استاد شطرنج لزوماً یک استراتژیست برجسته اقتصادی نیست. یک جراح قلب به خودی خود نمی‌تواند یک مدیر بیمارستان خوب هم باشد. یک کارشناس حرفه‌ای املاک نمی‌تواند لزوما یک رئیس‌جمهور خوب باشد.

  • اندیشه نو … زندگی نو

زندگی شما در کل وابسته به نوع اندیشه‌تان است. دیدگاهتان را بسط دهید تا زندگی متفاوتی را تجربه کنید. دیدگاه شما تعیین‌کننده جهانی است که در آن زندگی می‌کنید. طرز فکر شما است که نوع و کیفیت انتخاب هایتان را تعیین می‌کند. هرچقدر که بیشتر ذهنیت وفور داشته باشید و مثبت‌اندیش باشید، دامنه انتخابتان و وسعت عملتان گسترش می‌یابد. درباره خودتان و دیگران حس خوبی پیدا می‌کنید و از زندگی لذت می‌برید. دیدگاه وفور می‌گوید بهترین روزهای زندگی‌تان هنوز پیش رویتان است؛ می‌توانید آن را بسازید! دیدگاه وفور می‌گوید همیشه راهی هست، اگرچه یافتنش سخت باشد. بالعکس، ذهنیت منفی و باور به کمبود، افراد را از رسیدن به ظرفیت کاملشان باز می‌دارد. افراد متوسط‌الحال با دیدگاه کمبود، خود را در مضیقه قرار می‌دهند.

همه رشدهای ماندگار، مستلزم آگاهی است و  متأسفانه اگر فاقد آگاهی باشید، نمی‌دانید که ناآگاهید! این یک نقطه کور است. نمی‌دانید که چه چیزی را نمی‌دانید. خودآگاهی کمکتان می‌کند تا خود را با وضوح بیشتری ببینید. به شما امکان می‌دهد محدودیت‌هایتان را امتحان کنید. معمولاً آنچه غالباً مانع رسیدن افراد به ظرفیتشان می‌شود عدم تمایل نیست. علتش فقدان آگاهی است.

  • رابطه شما با دیگران، حیاتی و تعیین‌کننده است…

جمله‌ای منسوب به چارلی‌چاپلین حاکی از آن است که، افکار هرکسی، میانگین افراد پنج نفری است که بیشتر وقت خود را با آنها می‌گذراند. جیم‌ران همیشه می‌گوید که درآمد شما، متوسط درآمد پنج نفر از افرادی است که شما بیشترین وقت‌تان را با آنها می‌گذرانید. به هزار تا دلیل این حرف بسیار حکیمانه و هوشمندانه است زیرا تأثیر دیگران در زندگی ما غیرقابل انکار است. این مهم نه تنها درخصوص میزان درآمد شما صدق می‌کند بلکه در مورد سایر جوانب زندگی‌ تان هم صادق است؛ میزان سلامتی شما، میزان شادی شما، میزان امیدواری شما به زندگی، کیفیت زندگی مشترک شما، ماهیت تربیت بچه‌های شما، میزان ریسک‌پذیری و کارآفرینی شما، میزان موفقیت حرفه‌ای شما، اعتبار اجتماعی شما و …، همگی به میزان زیادی وابسته است به میانگین وضعیت این موارد در زندگی پنج‌نفری که شما بیشترین وقت‌تان را با آنها می‌گذرانید.

این پنج نفر و دایره روابط شما با آنها، تأثیر چشمگیری در موفقیت و کامیابی شما در همه جوانب زندگیتان دارند و این به خاطر تأثیر و نفوذی است که ما از دیگران دریافت می‌کنیم. این سازوکار چیزی است که در ذهن ناخودآگاه ما برنامه‌ریزی می‌شود و این به خاطر تأثیر غیرقابل انکار محیط بر ذهن و جسم ما است. افرادی که ما بیشترین رابطه را با آنها داریم بخش اعظم محیط ما را تشکیل می‌دهند.

  • پرهیز از خطای همرنگی با جماعت …

دارن‌هاردی در یکی از کتاب هایش درمورد یک نوع خرچنگ صحبت می‌کند که نمی‌توان آن را به دام انداخت؛ این نوع خرچنگ آنقدر زرنگ و باهوش است که از هر نوع تله‌ای فرار می‌کند. ولی عجیب این است که باز هم از این خرچنگها به صورت دسته‌های هزارتایی صید می‌شوند و این را مدیون خصوصیت مشترکشان با انسانها هستند؛ خطای همرنگی با جماعت!

ساختار تله بسیار ساده است؛ قفسی سیمی با سوراخی بالای آن. طعمه را داخل قفس می‌گذارند و آن را داخل آب قرار می‌دهند. خرچنگ نزدیک شده و وارد قفس می‌شود و طعمه را با لذت می‌خورد. خرچنگ دوم، خرچنگ اول را دیده و به او ملحق می‌شود. بعد خرچنگ سوم و همینطور الی آخر. بالاخره طعمه تمام می‌شود.

در این مرحله خرچنگها به راحتی می‌توانند از کنار قفس بالا آمده و از سوراخ خارج شوند؛ اما این کار را نمی‌کنند چون اگر خرچنگی بخواهد از سوراخ خارج شود، بقیه خرچنگها با تمام قدرت مانع او می‌شوند. مدام او را از کناره‌های قفس پایین می‌کشند و اگر خرچنگ مقاومت کند خونین و مالین می‌شود و حتی ممکن است به قیمت کشته شدنش تمام شود. لذا نه تنها خرچنگها به مدت طولانی داخل قفس می‌مانند بلکه خرچنگهای جدیدی، مجذوب جمعیت داخل قفس شده و همچنان وارد قفس می‌شوند!

خرچنگها تحت کنترل قدرت گروه با هم در قفس می‌مانند. اغلب دنیای بشری نیز مانند خرچنگها از جمعیت و گروه پیروی می‌کند. ذهنیت گروه و دسته به وسیله مدرسه، دانشگاه، فرهنگ، رسانه و خرد متعارف، فراگیر می‌شود.

تا کنون شده وسط یک کنسرت حرفه‌ای، که یک نفر از جمعیت شروع به کف‌زدن بکند و ناگهان همه حضار با او همراه شوند، حضور داشته باشید؟ شما هم ناخواسته با بقیه شروع می‌کنید به دست زدن و تشویق کردن! یا اگر به رستورانی شیک بروید و بعد از اتمام غذا ببینید که همه یک عدد اسکناس به عنوان انعام توی بشقاب روی میز می‌گذارند، ناخواسته شما هم همین کار را می‌کنید! یا اگر برای مسافرت با خودرو شخصی برای اولین بار به شهری رفته باشید که رستورانهای خوب آن را نمی‌شناسید، برای صرف غذا جایی ترمز می‌زنید که  شلوغ‌تر است! یا اگر برای خرید به هایپرمارکت و یا سوپرمارکت بروید و بخواهید تن ماهی بخرید، از نوعی برمی‌دارید که بقیه برداشته‌اند!

می بینید که قدرت گروه و تأیید اجتماعی در میان انسانها چقدر پررنگ است؟!

همرنگی با جماعت به دلیل قدرت گروه بسیار متعارف است. مثال مشهود آن در زندگی حرفه‌ای و شغلی، تمایل به کارمند شدن(آب باریکه)در اجداد و پدران ما است که به ما هم سرایت می‌کند. وقتی اراده می‌کنید برخلاف جریان متعارف شنا کنید، بیش از نود درصد افراد با شما مخالفت می‌کنند. این افراد  می‌توانند از دوستان شما، اهل  خانواده‌تان، همکاران شما و حتی  مدیر و کارفرمای شما باشند.

  • برای دیگران زندگی نکنید…

وقتی استیوجابز مدیرعامل شرکت اپل، فهمید به سرطان لوزالمعده مبتلا شده است و بیشتر از شش ماه زنده نمی‌ماند، به فارغ التحصیلان دانشگاه استنفورد چنین گفت: ” زمان شما محدود است، بنابراین برای دیگران زندگی نکنید. در دام عقاید تعصب آمیز نیفتید؛ یعنی مطابق تفکر دیگران زندگی نکنید. اجازه ندهید نظرات دیگران صدای درون، قلب و شهود شما را خاموش کند. ندای قلب شما از قبل می‌داند واقعاً چه می‌خواهید.”

برای خودتان زندگی کنید و به نظر دیگران اهمیتی ندهید؛ ممکن است الان در سن و سالی باشید که این حرف را قبول نکنید اما خلاصه یک روز می‌فهمید که نظرات دیگران مهم نیست! در 18 سالگی مدام نگران طرز فکر دیگران درباره خودمان هستیم. وقتی که 40 ساله می‌شویم، دیگر نگران نظرات و حرفهای دیگران نیستیم؛ اهمیتی نمی‌دهیم که دیگران درباره ما چه فکری می‌کنند. در 65 سالگی به این حقیقت پی می‌بریم که تمام این مدت اصلاً کسی درباره ما فکر نمی‌کرده است!

در واقع اغلب مردم به شما فکر نمی‌کنند، فقط به مشکلات خودشان می‌اندیشند و اگر هم به شما فکر کنند به این می‌اندیشند که شما درباره آنها چه فکر می‌کنید. مجبور نیستید برای فهمیدن این موضوع تا 65 سالگی منتظر شوید.

دکمه سفارش خرید

گفتار پایانی

  • موفقیت یک نگرش است …

موفقیت واقعی، موفقیت درونی است. در این تعریف زندگی خوب بیش از اینکه به تصور دیگران از شما وابسته باشد به تصوری بستگی دارد که خودتان از خودتان دارید. در این تعریف اینکه دیگران شما را چگونه می‌بینند به اندازه اینکه خودتان خودتان را چگونه می بینید مهم نیست.

حال سئوال مهمتر این است که چگونه می‌توانیم به موفقیت درونی برسیم؟ با تمرکز محض روی چیزهایی که در اختیار ما است و می‌توانیم روی آنها اثرگذار باشیم و رویگردانی قاطعانه از هرچیز دیگری. آنچیزی که کاملاً در اختیار ما است، ورودیهای ما است. اما خروجیها و دستاوردهای ما تا حدود زیادی وابسته به خودمان نیستند. به بیان ساده‌تر موفقیت درونی از نوع بیرونی آن پایدارتر است.

موفقیت یعنی آسایش ذهن و این نتیجه مستقیم خشنودی از خویش است. امری که برای رسیدن به آن کافی است بدانید که شما تلاشتان را برای تبدیل به بهترین چیزی که در توانتان بوده، انجام داده‌اید. بنابراین موفقیت به معنی بردن جام، جمع کردن مدالها یا انتقال بین باشگاه‌ها با مبالغ هنگفت نیست. موفقیت یک نگرش است.

  • اهرمی بودن آگاهی:

شما نمی‌توانید یک زندگی موفق، خوب و درجه یک را بسازید مگر آنکه به مبانی و اصول آن آگاهی و تسلط داشته باشید؛ لذا در این کتاب تلاش کردیم تا همه اصول و مبانی آگاهی بخش را برای ساختن یک زندگی متفاوت و مؤثر، به شیوه‌ای کاربردی، منسجم و یکپارچه، در اختیارتان بگذاریم. انتظار می‌رود که صرفاً به خواندن این مطالب اکتفا نکنید و شروع کنید به پیاده‌سازی همه ایده‌هایی که ازخواندن مطالب این کتاب یاداشت برداشته‌اید. تا می‌توانید این اصول و مبانی را بکار گیرید تا نتایج شگفت‌انگیز آن را در عمل شاهد باشید. مطمئن شوید که هر فصل را بطور کامل خوانده و پیامهای ضمنی آن را درک کرده‌اید. پیشنهاد اکید می‌کنم برای ساختن یک زندگی خوب، بیخود از این شاخه به آن شاخه نپرید، چون انجام این کار جز سردرگمی و حیرانی بیشتر شما، حاصلی نخواهد داشت. تمام تمرکزتان را بگذارید روی پیاده کردن مطالبی که از این کتاب فراگرفته‌اید. مطمئن باشید که با این کتاب همه اصول و مبانی لازم برای ساختن یک زندگی موفق و خوب را در اختیار دارید.

دکمه سفارش خرید